-
ندانسته ها
جمعه 21 بهمن 1390 23:35
نمی دانم ... نمی دانم ... نمیدانم چرا اینگونه بی تاب تو ام؟ نمیدانم کدام نجوای درونی ام دائما اینگونه صدایت می زند ... ای کاش میفهمیدم تو چه کردی که من اینگونه شیفته و دلباخته تو شدم نمی دانم ... نمی دانم ... نمی دانم چرا زندگی بدون وجودت اینقدر بی معنا می شود؟ نمی دانم چگونه لحظاتی را که تو در آن شریک نیستی شاد باشم...
-
رهایی
یکشنبه 16 بهمن 1390 22:20
فقط چند گام ... چند قدم ... به ظاهر فقط یک کلیک ولی ... ولی فراموش کردن خاطراتی عظیم که روزگاری همه هستیمان بود ... تو خواستی ... خواستی که فراموش کنی همه سیاهی ها را ... مشق کردی عشق را ... آموختی که چگونه می توان به تمامی مفاهیم زیبای خدا جور دیگری نگرسیت ... تو خواستی ... توانستی ... و من همقدم و همرات کنارت هستم...
-
باور
جمعه 30 دی 1390 17:44
گاهی وقتا باور کردن سخت ترین کار می شه … ولی باید باور کرد … باور کرد که اولین جرقه برای باور زده شد باور کرد تموم شده همه ی بی خردی ها … فکرای پوچ … آینده ای که هرگز وجود نداشت گاهی وقتا باور کردنِ فرار از اون همه گذشته تلخ سخته … ولی فقط کافیه حسش کنی … وقتی اولین قدم رو برای رسیدن بهش پیمودی، می تونی باورش کنی تو...
-
از روزی که رفتی
جمعه 30 دی 1390 17:43
از روزی که رفتی دنیا چه قشنگه این خونه پر از عطر گلای رنگارنگه از روزی که رفتی جولون می ده آفتاب شب تو آسمون دوباره پیداش می شه مهتاب
-
گام اول
جمعه 30 دی 1390 17:36
ابتدا … آغاز … گام اول همیشه عادت داریم برای شروع بگیم به نام خدا یکی بود یکی نبود ولی این بار من می خوام بگم به نام خدا قصه ما به سر رسید … اما فرشته ما بخونش رسید و اینگونه بود که وبنوشت به گام اول رسید … ادامه دارد شانزده دی ماه هزار و سیصد نود خورشیدی