گاهی وقتا باور کردن سخت ترین کار می شه … ولی باید باور کرد … باور کرد که اولین جرقه برای باور زده شد
باور کرد تموم شده همه ی بی خردی ها … فکرای پوچ … آینده ای که هرگز وجود نداشت
گاهی وقتا باور کردنِ فرار از اون همه گذشته تلخ سخته … ولی فقط کافیه حسش کنی … وقتی اولین قدم رو برای رسیدن بهش پیمودی، می تونی باورش کنی
تو خواستی و شد … خواستی و کسی بود که دستتو به گرمی فشرد
باور کن … آره … تو همونی … تو همون دنیا … ولی با یه فکر جدید … یه نگاه تازه … پس اتفاق افتاد … پیش به سوی قدم های بعد
بشنو ای همسفر من
نوزدهم دی ماه هزار و سیصد و نود خورشیدی
چشم هایت را شستی
جور دیگر دیدی
و دیدی
که
زندگی نه آنست که می پنداشتی
زندگی همین است!
همینِ
همینِ
همین…
———-
عادت ندارم متن های تکراری رو توی کامنتم بیارم اما این پستت قلقلکم داد این متن رو هم که یه جا خوندم بنویسم
:::
گاهی گمان نمی کنی ولی میشود
گاهی نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود……